سونای محله‌ی پولدارها
.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

سونای محله‌ی پولدارها (داستان واقعی)


من بچه‌ی فقیری بودم که آن‌ها را کودکان خیابانی می‌نامند. پدر و مادرم واقعاً از دنیا و مافی‌ها بی‌خبر بودند و همچنان، غافل و جاهل مانده بودند. شبی چند ساعت به سونای محله‌ی پولدارها می‌رفتم و در آنجا، بهتر است بگویم دلاکی می‌کردم و برای ثروتمندان و پولدارانی که به گرمابه می‌آمدند، آب و لیف و صابون می‌بردم و انعامی می‌گرفتم. ضمناً بیشتر دوست داشتم به صحبت‌های آنان گوش بدهم و چیز یاد بگیرم و از اسرار موفقیت‌شان در کار و کاسبی سردربیاورم. آخر شب‌ها مرا به زور از آنجا بیرون می‌کردند و از سرِ دلسوزی می‌گفتند هوای سونا برای بچه‌ها مناسب نیست و سلامتی‌ات را به مخاطره می‌اندازد. ولی نمی‌دانستند که من تشنه‌ی شنیدن حرف‌های اینان بودم، نه انعامی که کف دستم می‌گذاشتند. دوست داشتم از ایشان سؤال کنم و پاسخ پرسش‌های خود را - نه در همان شب - بلکه در سال‌های بعد بگیرم. اوقاتی را که صرف این پرس‌وجوها می‌کردم، بیهوده تلف نمی‌شد و این درست مصادف با زمانی بود که هم‌سن‌وسال‌هایم و هم‌محله‌ای‌هایم به خرید و فروش مواد و کارهای خلاف دیگر می‌پرداختند، ولی من با سؤال‌هایم و تلاش و زحمتی که می‌کشیدم، آتیه‌ام را می‌ساختم و رازهای زندگی را می‌آموختم.‌
----------------------------------------------
۱. رئیس شرکت بزرگ ریماکس ایندیانا.





:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 514
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی